این ویدیو مربوط به جلسه تیر ماه هزار و سیصد و نود ویک انجمن فرهنگی ادبی امیر کبیر است که پس از آن انجمن بسته شد و شاعرانی همچون جناب عالی پیام و مدیر انجمن استاد صدرا بازداشت شدند این ویدیو مربوط به یکی از شاعران بزرگوار انجمن است به نام بیداد شاعری خراسانی که در وصف او جای سخن نیست و تنها پیشنهاد می کنم این ویدیو را ببینید .
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد انجمن فرهنگی ادبی امیر کبیر به آدرس سایت انجمن در لینک زیر مراجعه کنید قابل ذکر است که چند ماهیست سایت به روز رسانی نشده است .
انجمن فرهنگی ادبی امیر کبیر
یادآور میشوم که بیست و هشتم تیر ماه هزار و سیصد و نود و یک خورشیدی آخرین جلسه انجمن در دانشکده فنی تهران برگزار شد و پس از آن با وجود تمام تلاشها برای بازگشایی مجدد همچنان مقامات مسئول مانع از آغاز به کار دوباره انجمن فرهنگی ادبی امیر کبیر می شوند .
با سلام
پاسخحذفشعري زيبا، واقعي، به بهترين وجه وضعيت كنوني كشورمان در زير نعلين را به نمايش گذاشت. مهمتر اينكه فرياد نسلي را شنيدم كه بهترين صورت به ددان گفت كه عليرغم نسل كشي كه از قهرمانان در دهه 1960 كرديد، يلان ايران زمين از همان خونها سر برافراشته اند
هادي هاديان
چه مردي! چه مردي!
پاسخحذفکه مي گفت
قلب را شايسته تر آن
که به هفت شمشير عشق
در خون نشيند
و گلو را بايسته تر آن
که زيباترين نام ها را بگويد.
و شير آهنکوه مردي از اين گونه عاشق...
ميدان خونين سرنوشت
به پاشنهي آشيل در نوشت.
فوق العاده است...
پاسخحذفبیداد باید ببیند که این پیر وپاتالایی که برایش کف وصوت میزنند عاشق چشم وابرویش نیستند اینان نه دین میشناسند ونه خدا را اینها همه اسیر شکم وزیر شکم خود هستند وانشاالله همه ارزوهای واهی خود را به گور خواهند برد
پاسخحذفایکاش نویسنده های ما وشعرای بیت ذره ای غیرت این استاد را داشتند.دورود به شرافت شما
پاسخحذفواقعادرودبه جرات وجسارتشون معرکست
پاسخحذفواقعادرودبه جرات وجسارتشون معرکست
پاسخحذفکی کنی بیدادنعره ی باردگراینگونه تکرار
پاسخحذفکه شایدبه اشعارت کنی این خلق خفته بیدار
مرحبا استادزنده باشید.من هرچندوقت این حرف دل روگوش میکنم وبیشترلذت میبرم.
به مفت خورهای رژیم هم توصیه میکنم گوش کنن شایدساندیسهاازمزه بیفته براشون.
گیرم گلاب ناب شما اصلقمصر اسٺ
پاسخحذفاما چهسود حاصل گلهای پرپر اسٺ
شـرم از نگاه بلبل بی دل نمیڪنید
کز هجر گل نوایفغانش بحنجر اسٺ
از آنزمانکه آینهگردان شب شدید
آیـینهٔ دلاز دم دوران مُڪدر اسٺ
فردایتان چڪیدهٔ امروز زندگیسٺ
امروزتان طلیعهٔ فردای محشر اسٺ
وقتیکه تیغ کینه سر عشق را برید
وقتی حدیثدرد برایم مڪرر اسٺ
وقتیز چنگشومزمان مرگمیچکد
وقتیدلسیاهزمین جایگوهر اسٺ
وقتیبهار وصلهٔ ناجور فصلهاسٺ
وقتی تبر مدافع حق صنوبر اسٺ
وقتی به دادگاه عـدالٺ طناب دار
برصدر مینشیندو قاضیو داورسٺ
وقتیطراوٺ چمناز اشک ابرهاسٺ
وقتیکهنقشخونبدلما مُصوّر اسٺ
وقتیکهنوحکشتیخودرا بخوننشاند
وقتیکه مار معجزهٔ یک پیمبر اسٺ
وقتی ڪه برخلاف تمام فسـانه ها
امروز شعلهمسلخ ِسرخ سمندر اسٺ
از منمخواه شعرتَر ای بیخبر ز درد
شعریکهخونازآننچکدننگدفترسٺ
ما با زبـان سـرخ و سـر سـبز آمدیم
تیغ زبان بُرندهتر از تیغ خنجر اسٺ
این تختهپارهها کهبهآن چنگمیزنید
تهماندههای زورق برخون شناورسٺ
حرصجهانمزن کهدرین عهدبیثباٺ
روز نخسٺ موعد مرگٺ مقرر اسٺ
هرگز حدیث درد به پایان نمیرسد
گرچه خطابهٔ غزلم رو به آخر اسٺ
امـا هـوای شـور رجز در قـلم گرفٺ
سردار مثنوی بهکفخود عَلم گرفٺ
در عرصهٔستیز رجزخوان حقشدم
بر فـرق شـام تیره عمود فلق شدم
مغمومودلشکستهورنجور وخستهام
در ژرفـنای درد عـمیقی نـشسـتهام
پاییز بیڪسی نفسم را گرفتهاسٺ
بُغضی گلوگه جرسـم را گرفته اسٺ
دیگربساسٺهرچهدوپهلوسرودهام
من ریزهخوار سفرهٔ ناڪس نبودهام
من وامدار حڪمٺ اسرارم ای عزیز
من در طریق حیدر ڪرّارم ای عزیز
من از دیار بیهقم از نسل سربهدار
شـمشـیر آب دیدهٔ میدان ڪارزار
ای بیستون فاجعه فرهاد میشوم
قبضهبهدسٺ تیشهٔ فریاد میشوم
تا برزنم بهکوهسکوٺ و فغانڪنم
رازی هزار از پس پرده عیان ڪنم
دادیچنانکشمکهجهانرا خبر شود
گوش فلک ز نالهی بـیداد ڪر شود
درشهر هرچهمینگرم غیر دردنیسٺ
حتیبهشاخخشکدلم برگزرد نیسٺ
اینجا نفس بهحنجره انڪار میشود
با صد زبان بهڪفر مناقرار میشود
با هر اذانصبح به گلدستههای شهر
هر روز دیو فاجعه بیدار میشود
اینجا زخوفخشمخدا در دلزمین
دیوار خانه روی تو آوار میشـود
با ازدحام اینهمه شمشیر تشنهلب
هر روز روز واقعه تڪرار میشود
آخر چگونه زار نگریم برای عـشـق
وقتینبود آنچهکهدیدم سزایعشق
دیدم در انزوای خزان باغ عشـق را
دیدم بهقلب خونغزل داغعشق را
دیدم بحکمخار بهگلها کتک زدند
مهر سڪوٺ بر دهن قاصدک زدند
دیدم لگد به سـاقهی امـید میزنند
شلاقشب بهگُردهٔ خورشید میزنند
دیدم که گرگ برهٔ ما را دریده اسٺ
دیدمخروسدهکدهرا سر بریدهاسٺ
دیدم هُبل بجای خدا تکیهکردهبود
دیدم دوباره رونـق بازار برده بود
دیدمخدابهغربٺ خود زار میگریسٺ
در سوگدینبهپهنهرخسار میگریسٺ
دیدمدیدمهرآنچهدیدنشاندوهوماتماسٺ
بازاینچهشورشاسٺڪهدرخلقعالَماسٺ
از بس سرودم و نشنیدید خستهام
من از نگاه سرد شما دل شکستهام
ایاز تبار هرچه سیاهی سرشٺتان
رنگ جهنم اسٺ تـمام بهشٺ تان
شمشیرهای کهنهٔ خود را رها ڪنید
از ذوالـفقار شاه ولایٺ حیا ڪنید
بیشک اگر که تیغ شما ذوالفقار بود
هر چهار فصل سال همیشه بهار بود
اما بحکم سفسطه بیداد ڪردهاید
ابلیس را ز اشک خدا شاد ڪردهاید
مردم دراینسراچه بجزبادسرد نیسٺ
هرکسکلافمردیخودزدکمردنیسٺ
مردمحدیث خوردنشرمو قیحیاسٺ
صحبٺز هتک حرمٺ والایکبریاسٺ
مردم خداینکرده مگر کور گشتهاید
یا از اصالٺ خودتان دور گشتهاید
تا ڪی برای لقمهٔ نان بندگی ڪنیم
تا کی بهزیر منٺشان زندگی ڪنیم
اشعار صیقلی شده تقدیم ڪسنڪن
گلرا فدایرویش خاشاکو خسنڪن
دلرا اسیر دلبر مشکوک کردهای
دُرّ ِ دَری نـثار رہ خوک ڪردهای
آزادهباش هرچه کههستی عزیز من
حتی اگر ڪه بٺ بپرستی عزیز من
اینان کهاز قبیلهی شوم سیاهیاند
بیرق بهدسٺ شام غریب تباهیاند
گویند اینعجوزهٔ شب راهچاره اسٺ
آبسـتن سپیدهٔ صبحی دوباره اسٺ
ایخلقاینعجوزهٔشبپا بهماه نیسٺ
آبـسـتن سـپیدهی صـبح پگاه نیسٺ
مردمبهسحروشعبدهدرخوابرفتهاید
در این ڪویر تشنه پی آب رفتهاید
تا ڪی در انتظار مسیحی دوبارهاید
در جستجوی نور ڪدامین ستارهاید
مردم برای هـیبٺ مان آبرو نماند
فریاد دادخواهیمان در گلو نماند
ایـنان تمام هـسـتی ما را گرفتهاند
شور و نشاطومستی ما را گرفتهاند
درموجخیزحادثه کشتیشکستهاسٺ
درما غمی بهوسعٺ دریا نشستهاسٺ
در زیر بـار غـصه رمق نـاله میڪند
از حجم اینسروده ورق ناله میڪند
اندوه اینحدیث دلم را بهخون کشید
عقل مرا دوباره بهطرْف جنون کشید
هَـل مِنْ مبارز از بُـن دنـدان برآورم
رخش غزل دوباره بهجولان درآورم
برخیز تا به حرمٺ قرآن دعا ڪنیم
پاسخحذفاز عمق جان خدای جهان را صدا کنیم
با ازدحام این همه بٺ در حریم حق
فڪری به حال غربٺ دین خدا کنیم
در سوگ صبح همدم مرغ سحر شویم
در صبر غم به سرو بلند اقتدا ڪنیم
باید دوباره قبلهٔ خود را عوض کنیم
با خشٺ عشق کعبهای از نو بنا کنیم
جای طواف و سجده برای فریب خلق
یک کار خیر محض رضای خدا کنیم
در انتهای ڪوچهٔ بـنبسٺ حسرتیم
باید که فڪر عاقبٺ از ابتدا ڪنیم
با این یقین که از پس یلدا سحر شود
برخیز تا به حرمٺ قرآن دعـا ڪنیم
غزل مثنوی روز واقعه از شاعر گرانقدر
امیر خوشنویسان (تخلص بیداد خراسانی)
تقدیمی به شما بزرگواران
ارادتمند همگی ناصر تولی از رشت
الی الی الی الی الی الی الی الی الی الی
پاسخحذفدرود برشرافت"وشجاعت"و صراحت وصداقتت"استاد بیداد"اخر شما خراسانی تبار هستین"خراسان مردمی باهوش دلرد"خراسانی دولب ده گوش دارد"بدانند شاعران عصرما"اینجا هراسان است "سخن گفتن نه آسان است "سخن اینجا برنده تر زشمشیراست"دراینجا از سخن شاعرانه یک جهان را زیربر کردن "دراین خطه شاعران باشعرخود یک جهان آباد کردنتان وتخت روبه هان وکرکسان را زیررو کردن :دلاور مردی چون بیداد چنان فریاد ازعمق جان برآورد چنان اسرار هویدا کرد ک فریاداین استاد شاعر همانگونه ک در شعرش بیان کرد همه گوش فلک ازاله وشیوه ی این شعرحماسی کربگردید"پرده از سیمای زشت نابکاران ودغلکار منافق ب شیوایی برانداخت "درود برافتاد بیداد:25شهریور403
پاسخحذف